گل رخگل رخ، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

گل رخ

صدای پای بهار

به نام خدا این که از لابلای صفحات کتاب های درسی ، مطلبی پیدا کنیم که بیشترین قرابت و نزدیکی رو با اوضاع و احوال و شخصیت های خانواده داشته باشه ، بسیار جالبه و دلنشینه ! ؛ مطلب زیر رو بخونید :   چند شب قبل ، شهاب مشغول نوشتن مشق بود و مامان هم طبق معمول به کمکش شتافته ! ؛ به محض شنیدن کلمه ی " شهاب " از لابلای کلماتی که مامان به شهاب دیکته می کرد ، گوشم تیز شد و پرسیدم که کجای کتاب از " شهاب "نام و نشانی آمده است و درس بسیار جالب بالا رو نشانم دادند . خیلی جالب بود که شخصیت های این درس ( بدون هیچ اغراقی ! ) این همه به شخصیت های خانواده ی ما نزدیک باشند ! ؛ دختری ( که ما مسلم می دانیم اس...
21 اسفند 1393

سلطان جهانم به چنین روز غلام است

به نام خدا عکس بالا رو چند دقیقه ی پیش از یاس های رازقی توی بالکن گرفتم . گلدان ها پر از غنچه های یاس شده و نه یکباره که روزی 2 یا 3 گل می شکفند ؛ اونم توی زمستان و در فاصله ی کمی از سوز سرمایی که بیرون در جریانه ؛ خدایا ! ... این بوی دل انگیز یاس رازقی " قند مکرر " شده است ؛ غنچه ها برای اولین بار در غروب باز می شوند و نمی تونید تصور کنید که چه عطری دارند ! . تمام شب عطرشون توی دماغ منه ؛ غوطه ور در بوی یاس می خوابم و بیدار میشم ؛ جای خوابم رو بردم کنار بالکن ! ؛ این گیاه فوق العاده است ؛ فقط گل محمدی می تونه باهاش رقابت کنه ؛ با این تفاوت بزرگ که گل محمدی غیر از اردیبهشت در بقیه ی ایام سال بوته ی بزرگ و بی حاصلی به حسا...
10 اسفند 1393

گل رخ خانوم کت شلواری !

به نام خدا این روزها کار گل رخ شده پال پال * کردن کمدها ، چمدان ها و کارتون های جاسازی شده در قفسه های دور از دسترس و پیدا کردن اسباب بازی های قدیمی شهاب ، لباس های خردسالی شهاب و بعضی یادگاری های قدیمی دیگه ؛ چند روز پیش ، کت شلواری رو کشف کرد که تابستان 87 برای شهاب خریده بودیم ؛ بلافاصله خواست که کت شلوار رو بپوشه و الان چند روزی هست که موقع رفتن به خونه دوستش پرنیان ، باید کت شلوار بپوشه و با لباس رسمی به دوستش سر بزنه ! ... البته بر خلاف بسیاری از اسباب بازی های قدیمی ، شهاب تعلق خاطری به این کت شلوار نداره و اعتراض های خونبار در این مورد در جریان نیست ! . این هم عکسی از آخرین " میکاپ " گ...
5 اسفند 1393

یاد ایامی که یادم نمی یاد !

به نام خدا قبلا نوشته بودم که دست های بزرگ ، زمخت و گرم باباآقا ، یکی از آشناترین ، دیرپاترین و پررنگ ترین نوستالژی های دوران کودکی منه ؛ امروز عکسی پیدا کردم مربوط به تابستان 59 ، در سفری به مشهد که هر ساله انجام می شد ؛ همراه با باباآقا ، مادرم و عباس که البته اسمش اون روزها هنوز " سید محمود رضا " بود ! ... ؛ دیداری از آرامگاه فردوسی و طوس و عکس هایی که عکاسی دوره گرد گرفته است .   من دو سال و نیم سن دارم و عباس هم حدود یک سال و خرده ای ( علی و محمد هنوز نبوده اند ! ) ؛ با کفش هایی پلاستیکی که اون روزها مد بوده ! و خیلی از هم نسل های ما به پا کرده اند ؛ شلواری مشکی با خطوط سفید که مشهورترین و مقبول ترین طر...
5 اسفند 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد